control به انگلیسی
From Longman Dictionary
con‧trol1 /kənˈtrəʊl $ -ˈtroʊl/ ●●● S1 W1 noun
the ability or power to make someone or something do what you want or make something happen in the way you want
توانایی یا قدرت وادار کردن کسی یا چیزی به کاری که شما می خواهید یا کاری کنید که چیزی آنطور که شما می خواهید اتفاق بیفتد
the power to make the decisions about how a country, place, company etc is organized or what it does
قدرت تصمیم گیری در مورد نحوه سازماندهی یک کشور، مکان، شرکت و غیره یا آنچه انجام می دهد
an action, method, or law that limits the amount or growth of something, especially something that is dangerous
عمل، روش یا قانونی که مقدار یا رشد چیزی را محدود می کند، به ویژه چیزی که خطرناک است
the ability to remain calm even when you feel very angry, upset, or excited
توانایی حفظ آرامش حتی زمانی که بسیار عصبانی، ناراحت یا هیجان زده هستید
the thing that you press or turn to make a machine, vehicle, television etc work
چیزی که فشار می دهید یا می چرخانید تا ماشین، وسیله نقلیه، تلویزیون و غیره کار کند
the people who direct an activity or who check that something is done correctly, the place where this is done, or the process of doing it
افرادی که یک فعالیت را هدایت می کنند یا بررسی می کنند که آیا کاری به درستی انجام شده است، مکانی که در آن انجام می شود یا روند انجام آن
a person, group etc against which you compare another person or group that is very similar, in order to see if a particular quality is caused by something or happens by chance
یک شخص، گروه و غیره که شما شخص یا گروه دیگری را که بسیار شبیه به هم هستند با آن مقایسه می کنید تا ببینید آیا کیفیت خاصی ناشی از چیزی است یا تصادفی رخ داده است.
a thing that you already know the result for that is used in a scientific test, in order to show that your method is working correctly
چیزی که شما از قبل نتیجه آن را می دانید در یک آزمایش علمی استفاده می شود تا نشان دهد که روش شما به درستی کار می کند.
a particular button on a computer that allows you to do certain operations
یک دکمه خاص در رایانه که به شما امکان می دهد عملیات خاصی را انجام دهید
control2 ●●● S2W1 verb (controlled, controlling) [transitive]
to have the power to make the decisions about how a country, place, company etc is organized or what it does
داشتن قدرت تصمیم گیری در مورد نحوه سازماندهی یک کشور، مکان، شرکت و غیره یا آنچه انجام می دهد
to limit the amount or growth of something, especially something that is dangerous
محدود کردن مقدار یا رشد چیزی، به ویژه چیزی که خطرناک است
to make someone or something do what you want, or make something happen in the way that you want
برای اینکه کسی یا چیزی را وادار کنید آنچه را که شما می خواهید انجام دهد یا کاری را انجام دهید که شما می خواهید
if you control your emotions, your voice, your expression etc, you succeed in behaving calmly and sensibly, even though you feel angry, upset, or excited
اگر احساسات، صدا، بیان و غیره خود را کنترل کنید، موفق می شوید با آرامش و معقول رفتار کنید، حتی اگر احساس عصبانیت، ناراحتی یا هیجان می کنید.
to make a machine, process, or system work in a particular way
تا یک ماشین، فرآیند یا سیستم به روشی خاص کار کند
to make sure that something is done correctly
تا مطمئن شوید که کاری به درستی انجام شده است
Example
The truth is, they are as much outside the control of our destiny as we are
She hits the ball harder than Sabatini, but lacks her control
Birth Control Pills and Headache Headaches may rarely occur as a side effect of birth control pills
I wish he’d learn to control his temper
The export of these devices is strictly controlled