difficult به انگلیسی

From Longman Dictionary

dif‧fi‧cult /ˈdɪfɪkəlt/ ●●● S1 W1 adjective

انجام، درک یا مقابله با آن سخت است

مشکلات زیادی را شامل می شود و باعث دردسر یا نگرانی زیادی می شود

کسی که سخت است هرگز خشنود یا راضی به نظر نمی رسد

Example

To be a member of more than two or three real teams at the same time is difficult

When Darren was a little boy, he was very difficult at times

Heavy snow will mean difficult driving conditions in some areas

That’s a good question, but it’s a difficult one to answer

Until now, patients often found it difficult to get information about their rights

نظرات بسته شده است.

ساخت رزومه
دانشجو
دانش‌آموز
سفارش پروژه
کافه کتاب
جستجو
زبان انگلیسی
استخدام