dish به انگلیسی

From Longman Dictionary

dish1 /dɪʃ/ ●●● S2 W2 noun [countable]

ظرفی مسطح با کناره های کم، برای سرو غذا از داخل یا پختن غذا

نوعی غذا که به روش خاصی پخته می شود و به عنوان بخشی از غذا سرو می شود

چیزی که به شکل ظرف است

کسی که از نظر جنسی جذاب است

dish2 verb

دادن اطلاعات زیادی در مورد چیزی یا کسی، به خصوص چیزی که معمولاً مخفی یا خصوصی است

dish
dish

Example

This made Fearnley very defensive about his own business, and usually happy to dish the dirt about his aggressive competitor

He goes on to dish the dirt about which Hollywood actors wear toupees

Just think of a loud noise-say, a dish breaking on the floor-that stops all the conversation in a room

We serve a variety of Thai dishes

delicious vegetable dish with a spicy nut sauce

نظرات بسته شده است.

ساخت رزومه
دانشجو
دانش‌آموز
سفارش پروژه
کافه کتاب
جستجو
زبان انگلیسی
استخدام