dizzy به انگلیسی

From Longman Dictionary

diz‧zy /ˈdɪzi/ ●●○ adjective

احساس ناتوانی در ایستادن ثابت، برای مثال به این دلیل که از بلندی به پایین نگاه می کنید یا به دلیل بیماری

بسیار شلوغ و هیجان انگیز

dizzy
dizzy

Example

So anyway, you go to work and get dizzy

As the sulphur finds its way into his lungs, he will become dizzy and nauseated

By the time she had explained to Pepe what had happened she began to feel dizzy and steadily more nauseous

If you feel dizzy or short of breath, stop exercising immediately

The dizzy spells were increasing in frequency

نظرات بسته شده است.

ساخت رزومه
دانشجو
دانش‌آموز
سفارش پروژه
کافه کتاب
جستجو
زبان انگلیسی
استخدام