down به انگلیسی
From Longman Dictionary
down1 /daʊn/ ●●● S1 W1 adverb, preposition, adjective
to or towards a lower place or position
به یا به سمت یک مکان یا موقعیت پایین تر
in a lower place or position
در یک مکان یا موقعیت پایین تر
into a sitting or lying position
در حالت نشسته یا دراز کشیده
at or to a place that is further along something such as a road or path
در یا به مکانی که در امتداد چیزی مانند جاده یا مسیر قرار دارد
in or towards the south
در یا به سمت جنوب
at or to a place that is not far away
در یا به مکانی که دور نیست
away from the place where a river starts
دور از جایی که یک رودخانه از آنجا شروع می شود
used with verbs that mean ‘fasten’ to show that something is fastened firmly to the surface or object below it
با افعالی استفاده می شود که به معنای “بستن” است تا نشان دهد چیزی محکم به سطح یا شی زیر آن بسته شده است.
at or towards a level or amount that is less
در یا به سمت سطح یا مقداری که کمتر است
losing to an opponent by a certain number of points
شکست دادن به حریف با تعداد مشخصی امتیاز
used with verbs that mean ‘write’ to show that you write something on paper or in a book
با افعالی که به معنای “نوشتن” هستند استفاده می شود تا نشان دهد که چیزی را روی کاغذ یا در کتاب می نویسید
if you are down for something, your name is on a list of people who want to do something or are intended to do something
اگر برای کاری دلسرد هستید، نام شما در لیست افرادی است که می خواهند کاری انجام دهند یا قصد انجام کاری را دارند
from an earlier time in history to a later time or to people who are born in later times
از زمان های پیشین در تاریخ تا زمان های متأخر یا به افرادی که در زمان های بعدی متولد شده اند
paid to someone immediately
بلافاصله به کسی پرداخت می شود
from top to bottom
از بالا تا پایین
in or into your stomach as a result of swallowing
در اثر بلع در معده یا داخل معده شما
if a computer is down, it is not working
اگر یک کامپیوتر خاموش باشد، کار نمی کند
used to say that someone leaves or has left a university at the end of a period of study
معمولاً میگفتند کسی در پایان دوره تحصیلی دانشگاه را ترک میکند یا ترک کرده است
already done or completed
قبلا انجام شده یا تکمیل شده است
down2 verb [transitive]
to drink or eat something quickly
به سرعت چیزی بنوشید یا بخورید
to knock or force someone to the ground
کوبیدن یا زور زدن کسی به زمین
down3 noun
موهای نرم مثل بچه
the soft fine feathers of a bird
پرهای نرم نرم پرنده
one of the four chances that an American football team has to move forward when it is their turn to have the ball
یکی از چهار فرصتی که یک تیم فوتبال آمریکایی برای حرکت رو به جلو دارد، وقتی نوبت به داشتن توپ برسد
Example
I think I’ll go and lie down for a while
Malone added 20 points as Utah downed Orlando in Salt Lake City
He claimed the rebels downed 35 government aircraft
As a result, some aspects of Hollywood history are magnified in the ups and downs of his career
Bring a down jacket and a pair of gloves, and you’ll be fine