فـهرســت خدمــــات ≡

fried به انگلیسی

From Longman Dictionary

fried /fraɪd/ adjective

having been cooked in hot oil

در روغن داغ پخته شده باشد

نمی توانید به وضوح فکر کنید، زیرا شما خسته، مضطرب و غیره هستید

Example

fried chicken

My brain is just totally fried

Divide the fried bananas between the four pancakes and roll each pancake up

The fried bread surrounding the bacon in the hot plate was simply to create effect and mop up the excess fat

Bread, rolls, breakfast cereal, bananas and fried fruit are ideal

نظر دهی از قسمت بپرس مقدور است.

ساخت رزومه
دانشجو
دانش‌آموز
سفارش پروژه
کافه کتاب
جستجو
زبان انگلیسی
استخدام
chat